ماجراي #وزير_اطباء و #فرماندار

ساخت وبلاگ

يَا طَبِيبَ الْقُلُوبِ

ماجراي #وزير_اطباء و #فرماندار

فصل چهارم کتاب گلستان حضرت سعدي عليه الرحمه اين قصه نقل شده است:

در قرن هفتم هجري، از قضا، گذرجناب مستطاب #وزير_اطباء_دولت_حقوق_دانان به شهرکي فتاد و #وزير_رقيق_القلب از شور احساسات اهالي آن به شعف آمده و مجالي در آنجا بماند تا شايد گره اي بگشايد و دراين بين بود که داد مردم به درآمدن همي گرائيد که که آقاي وزير! چه بگوئيم از آنچه که نداشته و آنکه که نگذاشته و جناب فرماندار عزيز هم با داد #اهالي_بيچاره يکصدا شدي تا شايد دلي به سوزش درآيد و لطفي و دستوري که مرحمت عاليجنابان در بر گيرد اين شهر دورافتاده را.
در همين احوال بودند که به ناگاه #جناب_وزير، اعصاب خرد شده اش پاره گرديد و  فرماندار را به #صفت #ب_ي_ش_ع_و_ر* خطاب فرمود که تو #نماينده_دولت هستي يا #مردم_بيچاره؟!!! و الي آخر

#عجبستان اين قصه که بعد از مجالي و تأملي و سلام و صلوات، آقاي وزير اطباء به خود آمده و شرمنده ازاين حرکت، تلفني همراه پيدا نموده و به جناب #فرماندار_تيرخورده مي زنگد به موجب عذر از تقصير و دلجوئي که! مضاعفا بالعجب اين که آقاي فرماندار جهت عذرخواهي چنان دوي صدمتر گونه، پيشي گرفته و زبان به انابه و پشيماني باز کرده و مشت اول همي به خود مي زند.

#ف_ح_ش را ديگري مي دهد و عذر را، آن يک طلب مي کند!

شايد جناب فرماندار به فکر عميق فرو رفته واز تهديد جناب وزير ترسيده و رهائيدن از صندلي و ميز را تاب نداشت.

الله العالم
(از کرامات دولت اميد و تدبير)

——
پ.ن:
* به جهت اجتناب از بدآموزي و توهين
——

??
#کانال_نکته_سنج_جويبار
????????
@Noktehsanj

پير خرابات...
ما را در سایت پير خرابات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anoktehsanj1 بازدید : 49 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 3:23